موفقیت و شادی مواردی نیستن که برای بعضی اتفاق بیفتن و برای بعضی دیگه نه بلکه با برنامههای مشخص فکری و عملی به دست میان که من این راهها را به شما یاد میدم.
باید تعهد کنید که این برنامه را جدی بگیرید.
اهداف بیشتر مردم اینه که از مخمصه هاشون عبور کنن. اونا در حقیقت زندگی ایده آل خودشون را طراحی نمیکنن
«غمگین ترین بخش جامعه امروزی این است که علم، با سرعت بیشتری دانش تولید میکند و انسان با سرعت کمتری نسبت به علم، به خرد دست پیدا میکند.» جمله بسیار زیبای اسحاق آسیموف، نویسنده و پروفسور دانشگاه بوستون که او را با نوشتن داستان های علمی-تخیلی می شناسند.
اسحاق آسیموف میدانست علم سریع تر از دانش بشر پیشرفت میکند
اگر قبول کنیم که تمام علم لازم برای موفقیت شما، در کتاب ها وجود دارد، چقدر وقت دارید آنها را بخوانید و تبدیل به خرد کنید؟ در دنیای پرسرعت امروزی، هر روز که میگذرد زمان ارزش اش بیشتر میشود و به طلا نزدیک تر میشود.
چطور ممکن است یک نفر در طول زندگی اش 1000 جلد کتاب بخواند و دستآورد های بزرگی هم داشته باشد؟ خب طبیعتا وقت کم است و امکان آن اگر در 100 سال قبل بود در دنیای امروز هر روز کمتر و کمتر میشود.
و دقیقا به همین دلیل است که سرانه مطالعه روز به روز در کل دنیا کمتر میشود؛ خب، این یک بخشی از ماجرا بود. بخش دوم مربوط به چیزهایی میشود که میخوانیم… آیا واقعا تمام چیزهایی که در کتاب های کتابخانه تان نوشته شده مفید است؟
پاسخ سوال یک نــــــَـــه بزرگ است.
کارگردان اسطوره ای، استنلی کوبریک در مورد کتاب هایی که میخواند از او سوال شد که چند کتاب خوانده است و پاسخ داد «من حتی یک کتاب را کامل نخوانده ام اما بیش از 800 جلد کتاب دارم.» وقتی مجری دلیلش را وی پرسید استاد کوبریک چنین پاسخ داد : «کتاب ها را اگر بخواهیم محتوای آنرا دسته بندی کنیم، 10% چیزهای جدیدی است که نویسنده کشف کرده و 90% استدلال ها و دلایلی است که کشف اش را توجیه میکند و عملا چیز جدیدی نمیگویند…»
به همین خاطر استنلی کوبریک هم کتاب ها رو کامل نمیخوند
خب دور از ذهن نیست که کتابی را که میخوانید، 10% اطلاعات جدید است و مابقی توضیحات نویسنده راجع به آن استدلال ها… اگر قبول کنیم که نویسنده درست میگوید، پس فقط 10% آن وقتی را که صرف خواندن کتاب میکنیم واقعا مفید به حساب می آید.
فقط 10% دانش مفید در کتاب ها وجود دارد؛ با این اوصاف، ما هم چنان به شما توصیه میکنیم کتاب بخوانید و البته… اگر وقت ندارید کتاب بخوانید، فقط 7 دقیقه وقت بگذارید و این مقاله را بخوانید !
چون در این مقاله ما بهترین نکاتِ بهترین کتاب های دنیای موفقیت را برای شما به صورت خلاصه آماده کردیم تا بخوانید و خردی دست پیدا کنید که پس از خواندن 100 کتاب موفقیت به آن خواهید رسید.
البته این قسمت کتاب رو باید در کنار بخش های قبل و بعدش و تیتر کلی ای که در موردش صحبت میکنه ببینیم، ولی خوب متاسفانه امکان آوردن همه این بخش ها به صورت یکجا وجود نداشت...در کل منظور نویسنده در مورد افکار و عقاید مالی ما هستش که از بچگی شکل گرفتن و به صورت ناخودآگاه در رفتار مالی و انتخاب های ما تاثیر دارند، خوب یا بد! بنابراین چه بهتر که افکار بد رو تغییر بدیم، چون این ما بودیم که به اونها بها دادیم و حالا میتونیم به افکار قوی تر و بهتری بها بدیم تا موفق تر باشیم.
قدرت متوقف کردن یعنی اینکه بتوانید با تبلیغ و سایر ارتباطات بازاریابی مردم را از رفتن بازدارید و آنها را وادار کنید که بنشینند و به شما توجه کنند.
ارتباطات دارای قدرت متوقف کنندگی، واکنشهایی از این قبیل به وجود میآورد: «چه گفتی؟» یا «آن را دیدی؟» این نوع ارتباطات میزان توجه را بالا میبرند. برخلاف اغلب ارتباطات بازاریابی که حتی برای یکلحظه هم نمیتوانند جلبتوجه کنند.
+ این بخش رو داشتم میخوندم که به دونالد ترامپ رسیدم، به نظرم رسید جالب باشه اینجا بیارمش، چون این روزها زیاد اسمش رو می شنویم، البته با صدای دیگری... ;-)
این کتاب برای اولین بار است که در ایران و به زبان فارسی ارائه میشود!
جدیدترین کتاب ۲۰۱۶ برایان تریسی به زبان فارسی که اصول موفقیت در کار و زندگی را با زبانی ساده توضیح میدهد!
در این کتاب به مطالب زیر پرداخته میشود:
• روش ایجاد شجاعت و اعتمادبه نفس در خود • راهکارهای حفظ نگرش مثبت • اهمیت لباس در موفقیت • برنامهریزی استراتژیک • پرورش خلاقیت • و دهها نکته کاربردی دیگر
بادکنک را بترکان نصایح پدر پولدار قبل از اینکه شغل خود را رها کنید نوشته : رابرت کیوساکی-شارون لچر ناشر : ستوس ترجمه : علی رجبی ابهری قیمت پشت جلد : ۳۰۰۰۰ تومان
وقتی شاطر عباس نان های داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت دلم میخواست جای شاطر عباس بودم. وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند دلم میخواست من، آن نانهای داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبه ی در را میکوبید، هوس می کردم کوبه ی در باشم. وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تکه ی نان برای ماهی های قرمز توی حوض خانه شان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم.